و چه قدر اردیبهشت بود، بهار ...
اردیبهشت بود
زمزمه روی لب بهار
و چه قدر اردیبهشت بود، بهار
امیدبرومندی
دوباره فصل گل دادن زیتون های تلخ شد. کاش میشد عطر شیرینشون رو از طریق فضای مجازی انتقال داد و این پارادوکس شاعرانه تلخ و شیرین رو همیشه نگه داشت. ولی حالا که نمیشه، پیشنهاد میکنم الان که ایام گل دادن این درخت هاست و خدا رو شکر در همه جای سطح شهر زیاد هستن، حتما چند دقیقه ای زیر سایه یکیشون بایستید و ذهنتونو از همه دغدغه های همیشگی و ناتموم شخصی و اجتماعی خالی و مشامتونو از عطر شیرینشون پر کنید.
شاید بعدش به این نتیجه برسید که بعضی چیزها اصلا اونقدرها که فکر میکردیم مهم نبوده. بعضی مشکلات، بعضی هیاهوهای زندگی و بعضی جنجالها، هر چی بیشتر بهشون بها بدیم، بزرگتر میشن. اما اگر زیاد بهشون بها ندیم بیشترشون میشینن سر جاشون.
اما، اما، اما.... اون اصلی ترین ها اونا که عمیق تر میسوزونن رو حتی عطر همه گل های بهاری سطح شهر هم نمیتونه از بین ببردشون. اونا میمونن و ما یاد میگیریم که بهشون عادت کنیم و باهاشون باهاشون بزرگتر بشیم. آره دیگه، کلا زندگی درد داره.
شاعر قشنگ گفته: زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
به زندگی با همه تلخی هاش بخندیم. درست مثل این زیتون ها، که تلخ و شیرینشون با همه
من گل نزدم به موهام، گلها خودشون رفتن لای موهام شاخه درخت پایین بود، موقع رد شدن به کله ادم میخورد. یه زنبورم دور و برش می پلکید، منم کلمو مثل زرافه میکردم توی شاخ و برگ ها تا بو کنم گلا رو دیگه بخیر گذشت.
صفحه من در اینستاگرام: omidbromandi@